آخر ای دوست بمردم ز غمت درمان چیست
راز دل فاش کنم یا نکنم فرمان چیست
جور و بی داد مکن بیش و بترس از داور
کشتۀ عشق توم خون مرا تاوان چیست
ظاهرم می نگری مجتمعم می بینی
بی خبر زان که ز هجران توم بر جان چیست
بوسه یی بخش به من تا بدهم جان به عوض
گرچه داند همه کس فرق ازین تا آن چیست
تیر خون ریز مژه بر هدف جانم اگر
نه تو انداخته ای بر جگرم پیکان چیست
بت پرستم به همه حال چو در بند توم
پس چو کافر شدم اندیشه ام از ایمان چیست
گر ز ادراک بشر نیست برون کعبۀ عشق
عقل بی چاره فرو مانده چه و حیران چیست
عالمی خلق فرو رفت و نیامد بر سر
کس ندانست که این بادیه را پایان چیست
عشق با حاسد من گفت که ای بی معنی
سرزنش کردن و تشنیع زدن هم سان چیست
گر به جانت رسد از دود نزاری اثری
روشنت گردد کاین صاعقۀ سوزان چیست